ما را دنبال کنید

جستجوگر

تبليغات


sms

    اس ام اس

آمارگیر

  • :: آمار مطالب
  • کل مطالب : 1172
  • کل نظرات : 164
  • :: آمار کاربران
  • افراد آنلاين : 4
  • تعداد اعضا : 496
  • :: آمار بازديد
  • بازديد امروز : 6
  • بازديد ديروز : 135
  • بازديد کننده امروز : 4
  • بازديد کننده ديروز : 60
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل ديروز: 6
  • بازديد هفته : 322
  • بازديد ماه : 141
  • بازديد سال : 28,052
  • بازديد کلي : 321,522
  • :: اطلاعات شما
  • آي پي : 18.118.2.15
  • مرورگر : Safari 5.1
  • سيستم عامل :

آخرین ارسالی های انجمن

عنوان پاسخ بازدید توسط
سریع شدن نمایش منو و پنجره هاباترفند ساده! 0 171 helena
اس ام اس سرکاری (سری 5) 0 185 helena
پیامک های طنز و خنده دار (5) 0 184 helena
جوکهای جدید و خنده دار تلگرام (5)! 0 183 helena
مصرف ‌آويشن در زنان باردار 0 159 helena
باگ عجیب در نوار تسک‌بار ویندوز 7! 0 163 farnoosh
اس ام اس خنده دار نوروزی 0 166 farnoosh
اس ام اس سرکاری و خنده دار عید فطر(4) 0 172 farnoosh
جوک های دانشجویی 0 158 farnoosh
خواص روغن بادام تلخ‏ 0 149 farnoosh
روش ضبط تماس های تلفنی در سیستم عامل های مختلف 0 160 parvane
اس ام اس ویژه عشق و عاشقی 0 155 parvane
اس ام اس تبریک پیشاپیش عید نوروز (3) 0 174 parvane
جوک ماه رمضان 0 157 parvane
خواص گیاه کاکوتی 0 158 parvane
چگونه پنجره‌های هنگ کرده را در ویندوز ببنیدم؟ 0 180 ziiba
اس ام اس های عاشقانه غمگین و زیبا 0 180 ziiba
اس ام اس طنز ماه رمضان (2) 0 157 ziiba
خواص داروئی گیاه بسفایج 0 168 ziiba
جوکهای جدید و خنده دار تلگرام (2) 0 176 ziiba
اضافه کردن یک زبان دیگر به کیبورد 0 193 behnaz
اس ام اس و متن عاشقانه (1) 0 161 behnaz
اس ام اس خنده دار و سرکاری عید قربان(1) 0 153 behnaz
جوک بخون و بخند 0 161 behnaz
خواص روناس (طبیعت و خواص درمانی) 0 167 behnaz

gheis 162 بازدید 0

زن شیخ قهر کرد و به خانه پدرش رفت ، بچه های شیخ هم برای این آبروریزی ، پدر را ترک کردند .

دیگر همه جا صحبت از مشکوک بودن شیخ هادی بود   آیا اصلا مسلمان است ؟ آیا جاسوس است ؟ و آیا  ...
شیخ بعد از مدتی محله ی ما را ترک کرد و دیگر خبری از او  نبود ... ، ما هم بهمراه دوستان و متدینین خوشحال از این پیروزی ، در پوست خود نمی گنجیدیم ، بعد از مدتی از حوزه علمیه یک طلبه ی جوان فرستادند و اوضاع به حالت عادی برگشت  .
بعد از دوسال از این ماجرا من به اتفاق همسرم به عمره مشرف شدیم در مکه بخاطر آب و هوای آلوده  بیمار شدم بعد از بازگشت به پزشک مراجعه کردم و دکتر پس از معاینه مقداری قرص و آمپول برایم تجویز کرد . روز بعد وقتی می خواستم برای نماز به مسجد بروم تصمیم گرفتم قبل از آن به درمانگاه بروم و آمپول بزنم ،پس از تزریق به مسجد رفتم  و چون هنوز وقت اذان نشده بود وارد دستشویی شدم تا جای آمپول را آب بکشم ،درحال خارج شدن از دستشویی ناگهان به یاد شیخ هادی افتادم !!! چشمانم به سیاهی می رفت، همه چیز دور سرم شروع به چرخیدن کرد انگار دنیا را روی سرم خراب کردند ، نکند آن بیچاره هم می خواسته جای آمپول را آب بکشد .!؟!؟ نکند ؟! ؟!  نکند ؟! ؟!
دیگر نفهمیدم چه شد به خانه برگشتم تا صبح خوابم نبرد و به شیخ هادی فکر میکردم که چگونه من نادان و دوستان و متدینین نادان تر از خودم ندانسته و با قصد قربت آبرویش را بردیم .. خانواده اش را نابود کردیم و ...
  از فردا سراسیمه پرس و جو را شروع کردم تا شیخ هادی را پیدا کنم .
 به پیش حاج ابراهیم رفتم به او گفتم برای کار مهمی دنبال شیخ هادی میگردم  او گفت : شیخ دوستی در بازار حضرت عبدالعظیم داشت و گاه گاهی به دیدنش میرفت اسمش هم  حاج احمد بود و به عطاری مشغول بود پس از خداحافظی با حاج احمد یکراست به بازار شاه عبدالعظیم رفتم و سراغ عطاری حاج احمد را گرفتم خوشبختانه توانستم از کسبه آدرسش را پیدا کنم بعد چند دقیقه جستجو  پیر مردی با صفا را یافتم که پشت پیشخوان نشسته و قرآن می خواند سلام کردم  جواب سلام را با مهربانی داد و گفتم ببخشید من دنبال شیخ هادی میگردم ظاهرا از دوستان شماست ، شما او را می شناسید ؟ 
پیرمرد سری تکان داد و گفت دو سال پیش شیخ هادی در حالیکه بسیار ناراحت و دلگیر بود و خیلی هم شکسته شده بود پیش من آمد ، من تا آن زمان شیخ را در این حال ندیده بودم بسیار تعجب کردم وعلتش را ازپرسیدم او در جواب گفت: من برای آب کشیدن جای آمپول به دستشویی رفته بودم که متدینین بدون اینکه از خودم بپرسند به من تهمت زدند که وضو نگرفته نماز خوانده ام  ،خلاصه حاج احمد آبرویم را بردند ،
خانواده ام را نابود کردند و آبرویی برایم در این شهر نگذاشتند ودیگر نمی توانم در این شهر بمانم  ، فقط شما شاهد باش  که با من چه کردند ، بعد از این جملات  گفت : قصد دارد این شهر را ترک گفته و به عراق سفر کند که در جوار حرم امیرالمومنین (ع) مجاور  گردد تا بقیه عمرش را سپری کند من هم هرکاری کردم که مانعش شوم نشد او گفت دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم  ،او رفت و از آن روز به بعد دیگر خبری از او ندارم ...
ناگهان بغضم سرباز کرد و اشکهایم جاری شد که خدای من این چه غلطی بود که من مرتکب شدم ای کاش آن موقع کور می شدم و این جنایت را نمی کردم  ای کاش حاج علی آن موقع بجای گوش دادن به حرفم توی گوشم میزد ای کاش ای کاش ... و این ای کاش ها که بیچاره ام می کرد .
الان حدود 20 سال است که از این ماجرا می گذرد و هر کس به نجف مشرف میشود من سراغ شیخ هادی را از او میگیرم ولی افسوس  که هیچ خبری از شیخ هادی مظلوم نیست .
دوستان ، ما هر روز چقدر آبروی دیگران را می بریم؟ !
 زندگی ها را نابود می کنیم؟ ! 
 بخاطر خدا چه ظلم هایی که نمی کنیم؟ !
بخاطر خدا دعایم کنید  آیا خدا از گناهم میگذرد ؟
 چه خاکی باید به سرم بریزم ؟.........
ای کاش و ای کاش ....

ارسال نظر

کد امنیتی رفرش

نظرات ارسال شده

نویسندگان

پیوندهای روزانه

نظرسنجی

دوست داريد سايت چه حول چه محوري برود ؟

ایا از سایت راضی هستید